دلا دانی که دنیا چند و چونه؟
چه می دونی تو احوال زمونه؟
زمونه مردماش از سنگ و چوبن
کم اند اونها که آروم و صبورن
نگاهاشون پر نیرنگ و حیله ست
دلاشون لب به لب از زهر کینه ست
صداهاشون همه فریاد و دادِ
کی اینجا در پی خوبی و دادِ؟
به هر کی می رسی خودبین و سردِ
کسی که ساکته دنیای دردِ
حقیقت رو می ذارن زیر پاشون
چه آسون می گذرن از اشتباشون
یه عالم مردهی در حال حرکت!
و دنیایی پر از لختی و رخوت!
اینا انگار دلاشونو فروختن
به مشتی سنگ و رنگ و آهن و تن!
بگو اینها همه رویا و خوابه
آخه دل ارزشش بیش از سرابه!
گلُ باید به دست باغبون داد
دلُ باید به یار مهربون داد
چقدر رنگ و چقدر طرح و حقارت ؟!
کجا رفت سادگیمون و وجاهت ؟!
چی شد پیمون و عهدایی که بستیم؟!
چرا آخر تمامش رو شکستیم ؟!
چه راحت آخرت رو بی خیالیم!
چه بی پروا به فکر قیل و قالیم!
...
چقدر اون بچگی هامون قشنگ بود
همه دنیا یه تاب ، الاکلنگ بود
یه دنیا بازی و شادی، مسرت
به دور از غل و غشهای جماعت
چه یکرنگی بی مثل ومثالی!
چه حالی داشت بحر بی خیالی!
و انگار اون زمونها مرد بودیم
که پاک و صادق و همدرد بودیم
ولی حالا صداقت دُر مثاله!
کمه، اما همونم بی مثاله!
بیا چشماتو قدری باز تر کن
به حال این دل زارت نظر کن
ببین آسون نگاشو یادمون رفت!
تموم نعمتاشو یادمون رفت!
همین آزادیمون کلی گرونه
بهاش خون هزاران تا جوونه
به اسم عشق آتش می فروزیم
به نام دوست جانها را بسوزیم
ولی عشق است معنای حیاتت
به این ره سهل گردد هم مماتت
و دل آرامشش از هستی اوست
همان آخر و اول بهترین دوست
...
دلم گویی از همه بریده
که بین خسته ها خسته ترینه
دلم گویی پر از حرف نگفته ست
هنوز از درد ها نا گفته ها هست
تمام حرفهایم گفتنی نیست
مجال واژه ها هم بیش از این نیست
خلاصه یادمون باشه که هستیم
کجاییم و به دنبال چه هستیم
به خاطر بسپریم آلاله ها رو
شبا رو گریه ها رو چاه هارو
دل و دلدار و ماه و سال ها رو
به وقت عاشقی فریاد یارو
به وقت بی کسی تنها ترینو
دلا غفلت بسه، بیدار باشه
به هر جا بنگری اون جای پاشه
اللهم اهدنا صراط المستقیم